“پرومته آتش را از خدایان دزدید و به انسانها بخشید، از اینرو او را به صخرهای بسته و تا ابد شکنجه میکنند.”
فیلم اوپنهایمر ساخته کریستوفر نولان با این جمله آغاز میشود. جملهای که باور و درونمایه داستانی را حکایت میکند که دانشمندی به نام اوپنهایمر رقم زد. در این مقاله قصد داریم به نقد و بررسی فیلم اوپنهایمر بپردازیم.
داستان اوپنهایمر
در آغازموسیقی مرموز، گیرا و حماسی به گوش میرسد و فیلم با ضربآهنگی تند و شوریده به بهترین شکل ممکن مردی بی قرار را به تصویر میکشد که افکار پریشانی در سر دارد. تصاویر سیاه و سفید دادگاه، نمای رنگی بازجویی، فلاش بکها و تصاویری میخکوبکننده از جهان کوانتوم، همگی در هم میآمیزند و شخصیتی را معرفی میکنند که دنیایی را تحت تاثیر قرار داد.
پرهیز از کلیشه
در این معرفی خبری از کلیشه نیست و شخصیتی چند وجهی معرفی میشود که از پیکاسو و فروید میگوید، در شش هفته زبان هلندی را فرا میگیرد، به قتل استادش اقدام میکند و بعد پشیمان میشود. با این شروع در مییابیم که قرار است به تماشای یک درام مهیج بنشینیم. درامی که در عین جذاب بودن، همچون یک مستند پرتره به واقعیت وفادار است.
ساختار غیر خطی فیلم در چند زمان پیش میرود و داستان زندگی اوپنهایمر در برههای که مدیریت پروژه دستیابی به تکنولوژی ساخت بمب هسته ای را بر عهده داشت، ماجرای ازدواجش، ارتباطش با کمونیستها و رابطهاش با دختری کمونیست را روایت میکند.
تا اینجا برای نشو و نمای یک درام هالیوودی و دستیابی به یک پیروزی بزرگ هیچ کموکسری وجود ندارد. اما اگر جمله اول فیلم را به خاطر بیاوریم، درمییابیم که قرار نیست کار به این سادگیها به پایان برسد.
نگاهی به درونمایه و ایده در سینما
پیش از آنکه به سراغ مضمون و درونمایه فیلم اوپنهایمر برویم، نکاتی در رابطه با درونمایه در سینما را مرور میکنیم. فیلمها را میتوان از نظر درونمایه یا همان ایده و باوری که دارند به دو دسته تقسیم کرد. گروه اول فیلمهایی هستند که باورشان با طریقت و باور شخصیتها مطابقت دارد. در این صورت با پیروزی قهرمان باور فیلم اثبات میشود. به عنوان مثال در سریال های پلیسی و کارآگاهی باور این است که مجرم بالاخره در چنگ قانون میافتد. اگر کارآگاه ما بتواند با وجود تمام پیچیدگی ها و موانع، مجرم را بیابد، ایده فیلم اثبات میشود. پس هدف قهرمان همان ایده فیلم، یعنی افتادنِ مجرم در چنگ قانون است.
اما گروه دومی از فیلمها هستند که هدف و خط مشی قهرمانشان مخالف ایده فیلم است. در این صورت دو حالت به وجود می آید.
در حالت اول قهرمان به هدفش نمیرسد و ظفرمند نمیشود. به عنوان مثال فیلم صورت زخمی معتقد است که هر انسانی بایستی به اصول و اخلاق حرفهای پایبند باشد _حتی اگر گنگستر و موادفروش باشد_ و در غیر اینصورت محکوم به نابودی است. اما قهرمان فیلم که یک قاچاقچی حرفهای است، به شریکِ کاری خود خیانت کرده و اصول اخلاقی کارشان را رعایت نمیکند. بنابراین فیلم با پیروزی قهرمان به پایان نمیرسد. (فیلم می تواند چند مضمون ارزشی داشته باشد)
در حالت دوم اما قهرمان برای هدفش _که مخالف ایده فیلم است_ میجنگد، اما در نقطه عطف داستان به نتیجه میرسد که هدف، رفتار یا مشی او درست نبوده است. بنابراین تغییر موضع میدهد، و با ایده فیلم همسو شده، هدفش را تغییر می دهد (یا در صورت تحقق، در جبرانش میکوشد). ساختاری که تحول (از منفی به مثبت) را در جهانبینی قهرمان روایت میکند، پیرنگ تحصیل مینامیم.
درونمایه و مضمون فیلم اوپنهایمر
قهرمان فیلم اوپنهایمر در طول فیلم میجنگد، رشد میکند، رنج میکشد و به هدف خود میرسد. هدف او در واقع اختراع هیولای بمب هستهای، و خطمشی او سپردن علم به حاکم و قدرت سیاسی بوده است. فیلم بر این باور است که بمب هستهای و سپردنش به قدرت سیاسی تهدیدی برای بشریت است. به عبارتی غیر قابل اعتماد بودن سیاستمداران بخشی از باور فیلم است.
اوپنهایمر که نتیجه پیروزی ظاهریاش را میبیند، دیگر خود را پیروز این میدان نمیداند. حال که پیروزی و رسیدن به هدف رنج آور شده، هدف جدید تعریف میشود. وی برای دستیابی به هدف جدید تاوان میدهد، تحقیر میشود (در برابر رئیس جمهور) و زجر میکشد. او سعی میکند خودش را از این ورطه بیرون بکشد، اما فایدهای ندارد.
آیا اوپنهایمر مقصر است؟
البته باید توجه داشت که این فیلم بر اساس واقعیت ساخته شده، و اوپنهایمر واقعی هیچوقت ابراز پشیمانی یا عذرخواهی نکرده است. در فیلم دیالوگی وجود دارد که به گفته واقعی اوپنهایمر اشاره دارد و در مستند “اوپنهایمر و بمب اتم” ساخته کریستوفر کسل از زبان اوپنهایمر بیان می شود:
“حالا خدای مرگ شدم؛ نابود کننده دنیا”
گویا اوپنهایمر همچون هر انسانی تحت تاثیر نتایج اعمالش بوده است. در هر صورت اوپنهایمری که نولان ترسیم میکند، آثار پشیمانی را دارا است. البته نولان فیلم را مبهم به پایان میرساند تا از هرگونه تفسیر و قضاوتی پیشگیری کند. اما به هرحال جهت گیری نولان _ همچون همه خالقین آثار هنری _ مشهود است. نولان شخصیت اوپنهایمر را نه به صورت یک قهرمان کلاسیک، که در قامت یک شخصیت مردد و بازیخورده به تصویر میکشد. او حالا به رنج دچار میشود. به عنوان مثال در صحنه ای دوربین میچرخد و اوپنهایمر را در اتاق بازجویی برهنه میبینیم، که این نمای ذهنی به این واقعیت اشاره دارد که تیم بازجویی به خصوصیترین مسائل زندگی او ورود پیدا کردهاند. و چه تحقیر و زجری از این بزرگتر؟ در جایی دیگر وقتی همه مشغول خوشحالی هستند، او زنان و مردان را به شکل مردمانی میبیند که در هیروشیما در حال سوختن هستند. این نما نیز نشان دهنده عذاب وجدان او در برابر جنایت اتمی در ژاپن است.
در واقع اوپنهایمر در هدف اولیه خود پیروز میدان است. اما اتفاقاتی که در ادامه می افتد شیرینی پیروزی او را تلخ میسازد. اگرچه که خالق فیلم، اوپنهایمر را مسئول مستقیم جنایات جنگی ندانسته، _ و چهبسا از نگاه دیگران، هنوز او را یک قهرمان می داند _ ولی او را به صورت مردی به تصویر کشیده که به هدفش بدگمان شده، طعم خوش شکست را نمیچشد.

نولان شخصیت اوپنهایمر را نه به صورت یک قهرمان کلاسیک، که در قامت یک شخصیت مردد، بازی خورده و در رنج به تصویر می کشد.
نوآوری نولان در روایت
نکتهای در رابطه با روایت فیلم وجود دارد که جالب توجه بوده، و به نظر من از نوآوری برخوردار است. در فیلم نماهای ذهنی و نماهای نقطهنظر شخصیتِ اصلی، که در واقع راویِ آنها با اوپنهایمر همراه است، بهصورت رنگی نمایش داده میشوند. اما نماهای عینیِ مخالفِ نقطهنظر شخصیت، که میتوان گفت راوی متفاوتی دارد، سیاهوسفید هستند.
در پایان پیشنهاد میکنم در صورتی که تمایل دارید اطلاعات بیشتری در رابطه با فیلم اوپنهایمر و حاشیه های آن کسب کنید، به اپیزود اوپنهایمر از پادکست راش گوش دهید.