مست عشق نام فیلم جدید حسن فتحی است، که در کشور ترکیه فیلمبرداری شده، و اولین اثر سینمایی است که داستان مولوی را نقل میکند. داستان مولوی پیشتر به صداوسیما راه پیدا کرده، و سریالی به نام جلالالدین در سال ۹۳ از تلوزیون پخش شدهبود. اما اینبار هنر هفتم روایتگر زندگی این شاعر پرآوازه قرن هفتم است. به مناسبت اکران این فیلم قصدداریم در این مطلب به بررسی آن بپردازیم.
فیلم مست عشق
زاهد بودم ترانهگویم کردی
سر فتنهٔ بزم و بادهخویم کردی
سجادهنشین با وقاری بودم
بازیچهٔ کودکان کویم کردی
میگویند مولانا جلالالدین محمد بلخی واعظ و خطیب بزرگ قونیه بود، و مریدان بسیار داشت. اما روزی درویش رند یکلاقبایی چنان آتشی در جان او انداخت که جاه و مقام و اعتبار را رها کرد و به راهی گام نهاد، که به “سیر الیالله” از آن یاد میکنند؛ طریق لقاء پروردگار و وادی فناء، که بازگشتی در آن نیست .
آن درویش یکلاقبا پیر و مرشدی بزرگ بود اهل تبریز، که شمسش میخواندند. مردی که بزرگِ عارفان _ محیالدین ابنعربی _ مرید و شاگردش بودهاست.
فیلم مست عشق از ماجرای ملاقات مولانا با شمس برگرفته شدهاست، و داستان دلدادگیاش به این عارف بزرگ را روایت میکند.
یک شروع حماسی
فیلم بر خلاف آنچه که انتظار میرود، با نمایی روحنواز و معنوی آغاز نمیشود، بلکه جسدهایی خونآلود اولین قاب فیلم را پر میکنند. مردی جسدها را کنار میزند، و از میان مردگان سر برمیآورد. سلحشور زخمی برمیخیزد، و در فضایی تیره، پردود و خون آلود، که زرد و خاکستری رنگ است، با جنگجویی نقابدار رو در رو می شود. این نبرد و رویارویی آغاز قصه تقابلی است، که در طول فیلم پرده از اسرار آن برداشته خواهدشد.
فیلم شروعی طوفانی دارد. فضاسازی، گریم و بهعبارتی مدیریت طراحی، بازی و جلوه های ویژه نسبت به سینمای ایران از کیفیت خوبی برخوردار است. روایت فیلم مست عشق غیرخطی است. به این معنی که ابتدا مردم خشمگین قونیه را میبینیم، که از پی شمس تبریز و به قصد مقابله با او به طغیان برخاستهاند. او در مقابل مردم شورشی میایستد، سرزنش می کند و اعلام میدارد که شمس ناپدید شده و خبری از شمس ندارد. بعد از سکانسی که پس از مفقود شدن شمس رخ میدهد، سکانس ملاقات شمس و مولانا و آشنایی آندو را میبینیم. به عبارتی در زمان به عقب برمیگردیم.
تم جنایی
در لحظه معرفی شمس، شخصیت او با لحن بیپروا و سر و وضعی ژولیده به تصویر کشیدهشده، و در ابتدا بهنظر میرسد که با شخصیتی فراتر از یک تیپ کلیشهای مواجه هستیم. ویژگی که در شخصیت های دیگر کمتر دیده میشود. داستان با ریتمی بسیار تند پیش میرود و وقایع به سرعت از پی هم میگذرند. صحنههایی از کتک خوردن شمس و نبرد مولوی و حضور یک زن نقابدار را میبینیم، که معمایی را در ذهنمان ایجاد میکند. ماموران حکومتی با وجود اینکه از ناپدید شدن شمس خوشحالند، طبق وظیفه به دنبال قاتل وی میگردند.تا اینجای کار فیلم به اثری حماسی شباهت داشت، و حالا وجه جنایی نیز پیدا میکند. اما واقعیت این است که شمس اصلا کشته نشدهاست، بلکه شهر را ترک گفتهاست.
فیلم راویها و خردهپیرنگهای متفاوتی دارد. مثلا پسر مولانا (علاءالدین) راوی قصه ازدواج شمس است. راوی دیگر، کنیز مسیحی به نام مریم است که ماجرای عشق و عاشقیاش یکی از داستانهای فرعی، اما مهم فیلم است. این پیرنگ _ که به داستان شمس و مولانا ارتباط دارد _ بهدرستی کاشته میشود، تا در زمان مناسب برداشت شود. درواقع یکی از نقاط قوت فیلم در استفاده درست از این داستان فرعی است.
تحول شخصیت در سینما
به داستان مریم و اسکندر با دقت بیشتری میپردازیم.اما پیش از آنکه به سراغ آن برویم، بایستی به چند نکته اشاره کنم.
یکی از اثرگذارترین و البته دشوارترین پیرنگ ها ، دگرگونی شخصیت و تغییر نظام ارزشی او است. بسیاری از آثار سینمایی و یا سریال های تلویزیونی (که معمولا شعارزده هستند) شخصیتی بزهکار،شرور، گمراه و یا تبهکار دارند، که معمولا تا آخرین قسمت (در سریال)، یا آخرین سکانس (در فیلم)، به شرارت و خباثت ادامه میدهد، و ناگهان نادم و متحول شده، توبه میکند. برای اینکه چنین دگرگونیهایی باورپذیر و اثرگذار باشد، بایستی اولا انگیزه بسیار قوی، و غیرکلیشه ای برای تحول وجود داشتهباشد، و ثانیا این دگرگونی مرحله به مرحله رخدهد. به نظر من در پیرنگ اسکندر و مریم این نکته بهخوبی رعایت شده، و شاهد دگرگونی باورپذیری هستیم. در این رابطه بعدا بیشتر توضیح خواهمداد.
کنش: برونداد افکار، عواطف و درون شخصیت
نکته دیگر این است که بایستی در پیرنگهای کلاسیک کشمکش، کنش، نتیجه و تغییر، ظهور و بروز بیرونی داشتهباشند. به این معنی که ما در سینما قادر نیستیم به ذهن شخصیت واردشویم. درحالیکه در رمان، نویسنده میتواند دهها صفحه در مورد افکار و احساسات شخصیت بنویسد. البته در برخی فیلمها، بیننده توسط مونولوگ از افکار و عواطف کاراکتر آگاه میشود، اما این فیلمها معمولا مورد پسند مخاطب عام نبوده، و در برخی موارد خستهکننده هستند. بنابراین برای فهم افکار و احساسات شخصیت باید عمل و رفتاری را از او ببینیم.
در فیلم مست عشق برای اینکه ارتباط شمس و مولانا جنبه دراماتیک خود را حفظ کرده، برای مخاطب جذابیت داشتهباشد، به یک تحول غیر قابلبازگشت نیاز داریم، که وجه بیرونی داشته، و قابلرؤیت باشد. بهاینمنظور داستان اسکندر و مریم، به عنوان وجه بیرونی اثرگذاری شمس، و برونداد حضور او در قونیه حائز اهمیت است.
برای درک بهتر موضوع، سوالی را مطرح میکنم. عشق شمس و آتشی را که به جان مولانا میاندازد، و شور و اشتیاقی را که در او ایجاد میکند، چگونه باید به تصویر کشید؟ فیلم باید چهچیزی نشاندهد، که مخاطب این جذبه و شیدایی را درککند؟ بهگونهای که یکنواخت و خستهکننده نباشد؟ حتی با مونولوگ هم نمیتوان این عشق را که حالی درونی است، ترسیم کرد.
مِی و ساقی و زلف یار
در ادبیات نیز، شاعران و عارفان درطول قرنها همواره برای توصیف عشق الهی از تمثیل و کنایه استفاده کردهاند. مثلاً عشق را به مِی، جمال معشوق را به زلف و خطوخال یار، پیر و مرشد را به مِیفروش، ولیِ کامل یا واسطه فیض را به ساقی تشبیه کردهاند.
بهاینترتیب ظهور و بروز این عشق درونی به کنش هایی بیرونی مبدل میشود. عشاق در ادبیات غنی پارسی، مِی مینوشند، گره از زلف یار باز میکنند، و یار ناز میکند و غمزه میریزد. همه این اعمال قابل تصویرسازی هستند.
در فیلم مست عشق نیز نویسندهها بهدرستی داستان اسکندر و مریم را طراحی کردهاند، تا نشانهای از عشق به خداوند باشد، و نتیجه عشق به خداوند را به بهترین و کاملترین شکل مجسمکند. در ادامه، این داستان را باهم مرور میکنیم.
پیرنگ ملودرام؛ یک نقطه قوت
سلحشورِ نبردِ ابتدایِ فیلم اسکندر نامدارد. او در گذشته عاشق کنیزی مسیحی بهنام مریم بودهاست. پدر اسکندر بهواسطه جایگاه اجتماعیاش مخالف ازدواج فرزندش با کنیزی مسیحی است. بنابراین کنیز را به صاحب عشرتکده ای فروخته، و دختر بینوا به ابتذال کشیده میشود. مریم همان دختر نقابداری است، که پیشتر سلحشور را تعقیب کردهبود. او نهایتا اسکندر را به دام انداخته، و به قصد انتقام، در چالهای از کثافات میاندازد.
اسکندر که در گذشته جوانی عاشقپیشه بوده، مدتها از سرشت خود دور گشته و در میدانهای جنگ، به مردی زمخت و سنگدل تبدیل شدهاست. او حالا توسط مریم در چالهای متعفن اسیر شده، و از گفتههای مریم میفهمد که پدر و مادرش سالها قبل به او دروغ گفته اند، و کنیزک مسیحی را آزاد نکردهاند. او در چنین شرایطی این قابلیت را دارد که در مقابل معشوق گذشتهاش مریم، کُرنش کند و خواستهاش را اجابت نماید. پس به درخواست او، با شمس ملاقات میکند، و در ملاقات با شمس تحت تاثیر وی قرارمیگیرد.
جنگ با خویشتن
صحنه نبرد اسکندر با مرد نقابدار، که بهشکل یک موتیف، چند بار تکرار شده و ناتمام باقیمیماند _ و گویی کابوس شبهای این مرد جنگاور است _ بالاخره کامل شده و به نمایی ختم میشود، که نقاب از صورت رقیب میافتد. و اسکندر در کمال ناباوری خودش را بهجای حریف میبیند. یعنی او با خودش جنگیده، و خویشتن را میکُشد. این نمای نمادین به حقیقت میپیوندد. سلحشور منیت، انانیت و خواستههای نفسش را ذِبح کرده، پای در راه عاشقی میگذارد. او که متحولشده، لباس از تن میکَند، خود را به معشوق قدیمی میرساند و گوشوارههایی را که روزی به او هدیه داده، و او پس فرستادهبود، دوباره به معشوق تقدیم میکند. این دگرگونی به نظر من باورپذیر ازآب درآمدهاست.
یک صحنه دراماتیک
جنگاور میدان رزم که روزی در دل حریفان ترس میافکند، حالا به سلحشور رزمگاه دلدادگی بدلشده، سرگشته و واله انانیتش را نحر میکند و یکهتاز مکتب عشق میگردد. حالا در مقابل معشوق، عریان زیر بارش برف میایستد، و یار به دست خود طیلسان بر سرش مینهد. درها گشوده میشوند، و او لیاقت تشرف به محضر پیر و مقتدا را پیدامیکند.
وقتی جای نقطه عطف، نقطه قوت میشود
نقطه قوت دیگری که در ساختار فیلمنامه مست عشق وجوددارد، حذف نقطه عطف داستان، و نگه داشتن آن برای آخر فیلماست. روشی که در فیلمهای اثرگذار هالیوودی مرسوم است. از آنجا که در ساختار کلاسیک نقطه عطف دومِ داستان مهمترین قسمت آن بوده، و منجر به تغییر غیرقابلبازگشت میشود، و با توجه به اینکه آخرین سکانس فیلم، تاثیرگذارترین آنهاست، اگر خالق اثر نقطه عطف داستان را برای سکانس آخر نگهدارد، بیشترین تأثیر را بر مخاطب خواهدگذاشت. طبق این فرمول خلوت چهل روزه شمس و مولانا و لحظهای که شمس از اسرار و حقایق پرده و حجاب برمیدارد، بهدرستی در آخرین سکانس نمایش دادهمیشود. و نهایتا جلوه تصویری و سینمایی فنا که به صورت سماع مجسم میشود، تاثیرگذارترین بخش فیلم را میسازد.
نقطه ضعف بزرگ
فیلم مست عشق از طراحی صحنه و نورپردازی خوبی برخورداراست، و همانطور که عرض شد، در دو مورد الگوهای قصهپردازی بهخوبی بهکار گرفتهشدهاند (داستان اسکندر و مریم). بنابراین فیلم مست عشق در میان آثار تاریخی سینمای ایران از نظر زرق و برق تصاویر، جلوههای ویژه و گیرایی، در جایگاه نسبتا خوبی قرارمیگیرد. اما فیلمنامه ضعفهای بزرگی دارد که باعث میشوند مثل بسیاری از فیلمهای حماسی و تاریخی، فیلم را از نظر روایت، نارسا و معیوب سازند. فیلم با اقتباس از رمان مست عشق پیرنگها و قصهپردازیهایی دارد، که برخی از آنها قابلقبول هستند. اما با همه این اوصاف، به دلیل عدم پرداخت درست شخصیتها، کشمکشها، ارتباطات بین آنها و ریتم بسیارتند تدوین، مثل اکثر فیلم های تاریخی و حماسی ایرانی، مخاطب را با احساسات قصه و شخصیتها درگیر و سمپاد نکرده، و در اثرگذاری احساسی روی مخاطب _ که شاید رسالت اصلی سینماست _ ناتوان و نحیف عمل میکند.
عدم همزادپنداری مخاطب
در حقیقت فیلم مخاطب را به شخصیتهایش نزدیک نمیکند. پیچیدگیهای شخصیتها نیز مغفول واقعشدهاند. برای درک بهتر این موضوع، جا دارد از سریال شهریار یاد کنیم. این سریال بهدرستی شخصیتی چند بعدی از شهریار ترسیمکرده و فضایی شاعرانه را متناسب با قهرمان داستان، خلق نمودهاست. ما با شهریار سمپاد شدیم و چهبسا در کنار او اشک ریختیم. اما فیلم مست عشق توان همراهکردن عواطف مخاطبین و چشاندن قطرهای از تحیر و شیدایی حضرت مولانا را به ایشان ندارد. تنها در صحنه ابتدایی معرفی شمس و در رابطه با اسکندر است، که کمی به وجوه مختلف شخصیتها نزدیک میشود.
همچون اکثر آثار تاریخی ایرانی نوعی پریشانی و نابسامانی در روایت نیز وجود دارد. این نابسامانی شاید بهاین دلیل است که خالق چنین آثاری سعیدارد بسیاری از مطالب تاریخی را در فیلم بگنجاند. در نتیجه فیلم در حد یک داستانگو و نقال نازل میشود، و مخاطب را سمپاد نمیکند.
عدم انسجام
همچنین تعدد راویان که به دلیل ناتوانی در اقتباس از رمان رخ دادهاست، برای یک فیلم سینمایی _ با تمام محدودیتهایی که دارد _ موجبشده یکپارچگی و انسجام داستان ازبینبرود. مثلاً در سکانسی از فیلم، به داستان عاشقانه کنیز مسیحی (مریم) پرداخته، و مولانا را که قهرمان فیلم است، مدتی طولانی رها میکند. البته احتمالا دلیل این امر این است، که فیلم سینمایی از دل یک مینیسریال بیرونآمده، و تدوین شدهاست. شاید بهتر این بود که شخصیتهای اصلی داستان اسکندر و مریم بودند، و ما ازطریق ایشان با مولانا و شمس آشنا میشدیم.
بزرگترین عیب
اما اگر بخواهیم دررابطه با آنچه که ضربه بزرگی به فیلم واردآورده، صحبت کنیم، بایستی به این سوال پاسخ دهیم: آشنایی با شمس، برای مولانا چه دستاوردی داشت؟ شاید مخاطب ایرانی و آشنا با مولوی پاسخ دهد که شمس دری را بهروی مولوی گشود. و از او عارفی بزرگ ساخت، که تجلی این دگرگونی را میتوان در اشعارش یافت. شمس روحی عرفانی به آثار مولوی بخشید، که آنها را جاودانه ساخت. درست است، اما این پاسخ از فیلم بیرون نمیآید.
بهعبارت دیگر، اگر خود را به جای کسی بگذاریم که هیچ اطلاعاتی در مورد مولوی ندارد، پس از دیدن فیلم، به این سوال در ذهنش پاسخ دادهنمیشود. ما تنها برخی رفتارهای عجیب را (مثل بیتفاوتی به مقام) از مولانا میبینیم، اما دلیل و نتیجه آن را نمیفهمیم. برای چنین شخصی، فیلم بسیار گنگ و کسلکننده خواهدبود. این مشکلی است که بسیاری از درامهای بیوگرافی و فیلمهای تاریخی دارند. اینجاست که ضعف و شلختگی فیلمنامه خودش را نشان میدهد. اگر فیلمنامه همانطور که در پیرنگ مریم و اسکندر موفق عمل کرده است، به پیرنگ اصلی _ یعنی ماجرای دگرگونی مولوی _ نیز میپرداخت، به چنین بحرانی دچار نمیشد.
شخصیتهای مقوایی
مهمترین اتفاق فیلم مست عشق دیدار مولانا رومی با شمس تبریزی است، و بایستی ثمره آن، که تحول مولوی است، به درستی به نمایش درآید. برای اینکه تحول یک شخصیت را درک کنیم، ابتدا باید او را بشناسیم. اما فیلم اصلا به شخصیت مولوی نمیپردازد، و گویی شخصیتپردازی را که رکن اصلی درام است، به فراموشی سپردهاست. چه قبلاز ملاقات با شمس، و چه بعد از آن، ما هیچ کنش یا تصمیم اثرگذاری از این شخصیت منفعل نمیبینیم. درنتیجه شناختی نسبت به شخصیت پیدا نمیکنیم. مولانا رومی، که اشعار وی نشاندهنده پیچیدگی و عمیق بودن شخصیتش است، در این فیلم شخصیتی مقوایی و بدون عمق دارد. شخصیت شمس نیز، با اینکه در صحنه رویارویی با مولوی، کمی بُعد پیدا میکند، اما در صحنه های بعدی دیگر روی معرفیاش کار نمیشود.
تدوین فیلم
در تدوین فیلم j cut های متعددی وجود دارد، که در روی دیالوگگفتن شخصیتها قرارگرفتهاند. بهاینمعنی که دیالوگ کاراکتر تمام میشود، اما صدای ادامه دیالوگ را در حالی میشنویم، که لبانش بیحرکت است. چنین کاتهایی مخاطب را گیج میکند.
درونمایه فیلم مست عشق
از نظر درونمایه باید بگویم که داستان شمس و مولانا بهخودی خود، از جذابیت بسیاری برخوردار است. و قابلیت و پتانسیل بسیارزیادی برای یک پیرنگ عرفانی دارد. اما آقای حسن فتحی که سازنده سریالهای تاریخی است، گویی قصد ساختن یک اثر حماسی را با زرق و برق تصویری داشتهاست. بنابراین ایشان به جنبه عرفانی داستان و ایجاد حالوهوایی معنوی، کمتر پرداخته است. البته همانطور که گفته شد، نقطه عطف فیلم (در جایی که شمس حجابها را از مقابل دیدگان مولوی کنار می زند) در ایجاد حس و حال عرفانی نسبتا موفق بودهاست.
در پاسخ به نقد باور فیلم
در رابطه با ارتباط مولوی و سماعِ اهل تصوف، نظرات مختلفی وجوددارد. اکثر عارفان شیعه معتقدند که طریقت مولانا از مسلک صوفیان متمایز بودهاست. اگر بخواهیم از نظر سینمایی به این موضوع بنگریم، باید قبولکنیم که صحنه رقص و سماع مولانا بهدرستی ترسیم شدهاست، چرا که سماع، صورت و تمثیلِ تصویریِ جذبه و خلسه عرفانی است. به عبارتی برای به نمایش درآوردن حال درونی جذبه، بایستی رفتاری بیرونی را (مثل سماع) بهتصویر بکشیم. بدیهیاست که از منظر اعتقادی، ممکن است این تصویرسازی درست نباشد.
ملت عشق از همه دینها جداست/ عاشقان را ملت و مذهب خداست
و در پایان باید بگویم که یک نویسنده ترک (الیف شافاک) داستان حضرت مولوی و جناب شمس را در قالب رمان (ملت عشق) مینویسد، و این کتاب پرفروشترین کتاب تاریخ ترکیه و یکی از رمانهای پرفروش جهان میشود. این اثر در ترکیه بیش از ۵۰۰ بار تجدید چاپ شدهاست. همچنین ترجمه اشعار مولوی دو سال پیاپی پرفروشترین کتاب شعر آمریکا بودهاست. حالا باید ببینیم که، آیا فیلم مست عشق می تواند آنچنانکه شایستهاست، در گیشه موفق باشد؟ طبیعتا بایستی قدرت سینما در اثرگذاری بر مخاطب عام بیشتر از کتاب باشد.
نسخه هالیوودی فیلم مست عشق
خوشبختانه یا متاسفانه نتفلیکس در سال ۲۰۱۹ اعلام کرد که قصد دارد، سریالی را بر اساس داستان شمس و مولوی تولید کند. احتمالا در اثری که هنرمند آمریکایی بسازد، شمس و مولانایی خلق میشوند که به فرهنگ و باورهای غربی نزدیکترند. هنرمند ایرانی که همزبان مولوی و شمس بوده، و در بستری زیسته است، که باور این دو عارف، و دیگر عارفان و شاعران بر آن سایه افکندهاست، وقتی نتواند تصویر جامع و درستی از چنین انسانهای بزرگی ارائهدهد، قطعا هنرمند غربی نیز نمیتواند. هنرمند هالیوودی شمس و مولوی را با زیست شخصی خودش همسان و همگون میآفریند.
امیدوارم روزی فرابرسد که بتوانیم آنطور که شایستهاست، عظمت شخصیتهای بزرگی نظیر حضرات شمس، مولانا، حافظ، سعدی، عطار و فردوسی را _ که نماینده فرهنگ غنی و باور ناب عرفانی سرزمینمان هستند _ به جهانیان معرفیکنیم.