دستهای از آثار سینمایی همچون شعر، به مخاطبشان بالهایی میبخشند تا از زمین سخت بپرد و به پرواز درآید و از منظری دیگر به جهان بنگرد. خالق اینگونه آثار با طبع نازکش روح روابط انسانی را احساس میکند و با چشمان ژرفکاوِ خویش چیزی را در میان زندگی معمولی آدمها میبیند که تنها دلهای شورمند و نرمخو آن را ادراک میکنند. فیلم یه حبه قند اینگونه است. در ادامه این مقاله فیلم یه حبه قند اثر شاعرانه و لطیفِ رضا میرکریمی را بررسی خواهیم کرد.
هنر؛ تجربهای شورانگیز از هستی
آیا هنر چیزی جز تجربهای شورانگیز از هستی، انسانها و روابطشان است که در قواره رنگ، حجم، قاب، خط و نوا یا در قالب کلمات ترسیم میشود؟ آیا چیزی جز ادراکی ژرفتر از تجربه روزمره آدمها از جهان پیرامون است که در هیئت موسیقی، رنگ، حجم یا جملات درمیآید؟
شاخکهای هنرمند در پس افعال و رفتار آدمیان نوعی از زیبایی را مییابد و ضمیر مستعد او زیبایی را در قالب هنر عرضه میدارد. در این میان تنها جانهای حساس هستند که توانایی درک و پذیرش این شکوه را دارند و اذهان مشوش از شور و غوغای جهان اینگونه آثار هنری را کسالتآور و ملالانگیز میدانند.
مثل یک فنجان چای، مثل یک حبه قند
فیلم یه حبه قند به رستهای از هنر متعالی تعلق دارد که مخاطب پر مشغله سودازدهاش را به قرار و فراغ دعوت میکند تا شهد دلانگیز زندگی را به او بنوشاند و روح حاکم بر اجزا و روابط جهان را به او بنمایاند. این اثر در سینمای خیالانگیز و شعرگونهای جای میگیرد که نه شعارهای قلمبه فلسفی میدهد و نه زندگی را عریان به تصویر میکشد؛ بلکه حقیقت زلال و زیبای زندگی را به سادهترین شکل ترسیم میکند. همانطور که سهراب سپهری در مورد زندگی میگوید:
زندگی جیره مختصریست
مثل یک فنجان چای
و کنارش عشق است
مثل یک حبه قند
زندگی را با عشق
نوش جان باید کرد
یه حبه قند و مکتب امپرسیونیسم
فیلم یه حبه قند زیست ساده آدمهایی بیشیلهپیله را با جزئیاتی بینظیر روایت میکند. جزئیاتی ساده که طعم تلخ و گس زندگی را شیرین میکند.
رضا میرکریمی در این اثر که بسیار ایرانی است و به قول برخی منتقدین به مینیاتور، نقالی و فرش ایرانی میماند، اصراری به خلق فرازوفرودهای دراماتیک ندارد، بلکه فیلم او پر از لایهها و خرده اتفاقاتی است که بهشدت خاطرات روزگار خوش کودکی را زنده میکند.
هوشنگ گلمکانی دررابطهبا فضای یه حبه قند، کلیپهای اسلوموشن آن و رنگ و نور درخشانش معتقد است که میرکریمی کیفیتی امپرسیونیستی به فیلم داده است. این منتقد مطرح سینما معتقد است که قاصدکهای معلق، شرشرههایی که فرومیریزند، خردهریزههای رنگارنگ کاغذ و میوههای که در آب میافتند همان کاری را میکنند که قلمموهای درشت و لختههای رنگ در نقاشی امپرسیونیستی میکنند.
برای تماشای این تصاویر زیبا در یک سینمای خصوصی VIP پیشنهاد میکنیم از سایت سینماروم بازدید بفرمایید.
یک فیلمنامه بینظیر
اما فیلم یه حبه قند تنها به تصاویر زیبا خلاصه نمیشود، بلکه فیلم پر است از شخصیتهای زنده و اثرگذار که هر کدام روابط و خرده پیرنگهایی اثربخش دارند (که از نظر تعداد کاراکتر فعال و کیفیت روابط و کنشهایشان در سینما مشابهی ندارد).
ترسیم زندگی واقعی و پرهیاهو
میرکریمی و راستاد دهها دیالوگ و ارتباط جذاب بین کاراکترها خلق کردهاند تا بهوسیله آن جوشش و شور زندگی را ترسیم کنند و در این راه آنچنان موفق عمل کردهاند که بیننده فراموش میکند مشغول تماشای یک فیلم داستانی است. اتفاقی که میافتد این است که کارگردان، عوامل و بازیگران از میان برداشته میشوند و بیننده به درون جهان فیلم پا میگذارد و بیپرده با شخصیتها ارتباط برقرار میکند.
در یه حبه قند کاراکترها و ماجراهایشان به قدری زیادند که لحظات و حوادث فیلم با هم تلاقی مییابند و بارها پیش میآید که کنش کاراکتری را در پسزمینه کاراکتر دیگر میبینیم و یا صدای یک شخصیت را از بیرون از کادر میشنویم و این پلانها بهشدت فیلم یه حبه قند را به زندگی واقعی و پرهیاهو شبیه میکند.
روایت دهها داستان ساده
فیلم پر از داستان است. در یک صحنه کوتاه از فیلم حاج ناصر و شمسی به دایی سلام میکنند و مینشینند. حاج ناصر جانماز، تربت کربلا و انگشتری دُر نجف را مؤدبانه روی فرش کناردست دایی میگذارد و میگوید: ((اینم سوغات کربلا)).
شمسی میگوید: ((میخواستیم سفرمون رو بندازیم عقب، دستوبال آقا ناصر بازتر بشه بعد بریم، دیگه دیدیم داره دیر میشه، نذر بچهها بود. یهویی رفتیم.)) ناصر میگوید: ((این هم دُر نجف)). شمسی ادامه حرف ناصر را میگیرد که ((بله، از همون آقایی که گفته بودین گرفتیم)).
این صحنه ماجرای بچهدارشدن شمسی و حاج ناصر و نذرشان را که سفر به کربلا بوده، تعریف میکند.
در پلان بعد دایی به علی نگاه میکند که مشغول آبتنی است. علی میآید و مادرش را صدا میزند: ((مامان مامان، قدم بلند شده.رفتم وسط حوض آب تا اینجام بود. حالا دیگه خفه نمیشم)).
در این پلان یک موضوع ساده بیان میشود: علی از پارسال بزرگتر شده است. اما کمی جلوتر درمییابیم که جعفر آقا حوضِ خانه را تعمیر کرده و شاید عمق آن را کم کردهاست. از این دست ماجراها در فیلم فراوان است: بین هرمز و حاج ناصر بهخاطر پیامکهای هرمز شکرآب شده، رضا گوشی خواهرش را بلند کرده تا روابطش را زیر نظر بگیرد، حمید اعظم را درک نمیکند. او به همراه هرمز میخواهند گنجی را از کف انبار بیرون بکشند. مرضیه و مسعود به بهانه زبان و apply دانشگاه فرصت مییابند علاقهشان را به هم بروز دهند (البته این علاقه بیشتر از سوی مرضیه است).
زندگی را نوش جان باید کرد
اینها تنها بخشی از داستانهای فیلم هستند که بسیاری از آنها تأثیری در داستان اصلی ندارند اما روابط آدمها را ترسیم میکنند. شوخیهای خواهرها و صحبتهای خالهزنکیشان، کنایههای باجناقها و بازی بچهها با قورباغه و داستانپردازیهایشان، همگی روح این روابط و به عبارتی ضربان زندگی را شکل میدهند.
این پیشامدها و خردهروایتها پیرنگ اصلی فیلم را میپوشانند و به حاشیه میبرند تا نه حوادث دستچین شده دراماتیک که لحظات درهم زندگی را به بیننده برسانند. زندگی که با همه شادیها و غمهایش مثل یه حبه قند شیرین است.
اگر مایل هستید تحلیل فیلم نگهبان شب دیگر اثر رضا میرکریمی و نقد و بررسی فیلمها و سریالهای ایرانی و خارجی را مطالعه کنید پیشنهاد میکنیم از مجله سینماروم بازدید بفرمایید.