مقدمهای بر فیلم جنگل پرتقال
گاهگاهی فیلمی در افق سینمای ایران و جهان طلوع میکند که همچون پیچک به جان آدم میچسبد، ساقههایش را به دور شعور و احساس میپیچد، قلب را در بر میگیرد و از هزار توی روح بالا میرود. جنگل پرتقال ساخته آرمان خوانساریان، یکی از آن فیلمهاست که در این مقاله به تحلیل آن خواهیم پرداخت. اما پیش از آنکه این فیلم قوی و بلندقامت را بررسی کنیم، ابتدا ببینیم منظور این مقاله از فیلم و سناریو قوی چیست.
سینمای امروز و مخاطبانش
سینما این روزها پر شده است از فیلمهایی که یا با شوخیهای سطحی و ترانه و بازیگران زیبارو مخاطب را به سالن میکشانند و یا با تکنیکهای پر زرق و برق تصویری مخاطب بیحوصله امروز را به هیجان آورده، اغناء میکنند. فیلمهای خوب سینما هم آنهایی هستند که اتفاقات ساده اما پر تنش را با تکنیکهایی مثل تدوین غیرخطی، تعلیق و معما روایت کرده و مخاطب جدیتر سینما را ارضاء میکنند. اما جای سینمایی که مخاطبش را مینشاند، با کیفیت برایش قصه تعریف میکند، به عمق جانش رسوخ میکند و او را با شخصیتهای پیچیده داستانش سمپاد میکند، خالی است. سینمایی که ضعفها، غمها و پیچ و تابهای درونی آدمهایش را به نمایش میگذارد، به حفرههای روح و روان آنها سرک میکشد، از آرزوها، حسرتها، عشقها، نفرتها و عقدههایشان میگوید.
در دنیای پرمشغلهای که آدمهای بیحوصله و پریشانش جز برای خندیدن و یا تماشای تصاویر اکشن پر از جلوههای ویژه به سراغ سینما نمیروند، گاه فیلمهایی ظهور میکنند که مخاطبشان را به جهان قصه فرا میخواند.
عمقبخشی به روایتهای سینمایی
البته منظورم فیلمهای مضطربی نیستند که با تصویر کشیدن آشوب یک خانواده پرتنش و یا نقل یک حادثه برای مخاطب مشوش امروز داستان تعریف میکنند؛ منظورم آن فیلمهایی است که آرام و با طمأنینه ما را در دنیای درونی شخصیتهایشان به سیر و سفر میبرند، ضعفها، بیمها و امیدهایشان را عریان به تصویر میکشند و ما را از زاویه نگاه احساس شخصیتهایشان با جهان آشنا میکنند.
روایت و همذاتپنداری با شخصیتها
وقتی ما پای این فیلمها مینشینیم، اشیاء را با انگشتان قهرمان آنها لمس میکنیم، دریا، باران و جنگل را با چشمان او میبینیم و عشق و نفرت را با قلب او حس میکنیم؛ چرا که گویی او را سالهاست که میشناسیم و با جانش در آمیختهایم. دلیل این امر آن است که خالق این آثار، شخصیتهایی را خلق میکند که پیچیده و عمیق و حقیقی هستند.
مثالهایی از سینمای ایران
پیچیدگیهای این شخصیتها نه از دنیایی خیالی و نامعلوم که از جهان خودمان و از زیست جمعی افراد جامعه آمده است. مثلاً شخصیت فیلم شعلهور که حمید نعمتالله به خوبی آن را طراحی و امین حیایی به درستی آن را اجرا کرده، شبیه خیلی از آدمهایی است که میشناسیم. حسادتهای آکنده از عقده و حقارت او را کم یا زیاد درون خیلیها دیدهایم. کمبودها و کاستیهای او کموبیش در همه ما وجود دارد. بنابراین اگرچه از او بدمان میآید، اما او را درک میکنیم و رفتارهایش را باور میکنیم و میپذیریم. فیلمهای دیگر حمید نعمتالله مثل بوتیک و رگ خواب نیز در این زمینه فیلمهای خوبی به شمار میروند. در کنار اینگونه آثار میتوان نام فیلم جنگل پرتقال را نیز قرار داد.
سرآغاز جنگل پرتقال؛ معلم دیکتاتور
در فیلم جنگل پرتقال، هر نما، دیالوگ و سکانس زاویهای از شخصیتی را روشن و نمایان میسازد که منفور است، اما مثل خودمان است. در اولین نمای فیلم، سهراب بهاری را در قامت یک معلم میشناسیم که با شاگردانش سر سازگاری ندارد. به آنها سخت میگیرد و این سختگیری نه از سر خیرخواهی، که فقط برای قدرتنمایی است. وقتی یکی از شاگردان متلک بارش میکند، در موقعیت ضعف قرار میگیرد و از دانشآموزان میخواهد که همشاگردی متخلف خود را معرفی کنند و تهدید میکند که برایشان منفی میگذارد. یکی از شاگردان، دانشآموزی را که متلک انداخته بود معرفی میکند. وقتی سهراب بهاری علاوه بر دانشآموز خطاکار، پسری را که همشاگردیش را لو داده بود بیرون میکند و به او میگوید: «تو بیوجودی که دوستت را فروختی»، بخشی از شخصیت سهراب برایمان ترسیم میشود.
آغاز یک معما
در صحنه بعدی درمییابیم که او معلمی حقالتدریس است و هنوز اصل مدرکش را از دانشگاهش در شهرستان نگرفته و به مدرسه ارائه نکرده است. مدیر از او میخواهد که مدرکش را بیاورد. وقتی میگوید “من دوست ندارم به آن شهر برگردم”، معمایی در ذهنمان شکل میگیرد: چرا؟ مگر در شهر چه اتفاقی رخ داده است؟
چشمانداز سهراب
در سکانس بعدی، سهراب را در دانشگاهش میبینیم و میفهمیم که او دانشجوی رشته هنر در دانشگاه آزاد تنکابن بوده است. دیالوگ او با مدیر گروه هنر وجوه دیگری از شخصیت او را روشن میسازد. در صحنه های بعدی که با دانشجویی حرف میزند و سپس با استاد قدیمیاش صحبت میکند، شخصیت رند او عمق بیشتری پیدا میکند. حتی ما کمکم از کمبودها و انگیزهها و چشمانداز جوانیاش آگاه میشویم. اما هنوز شخصیت او آنقدر عمق پیدا نکرده که او را در یک کلمه مثل بد اخلاق توصیف نکنیم و به او برچسبی تک واژهای نزنیم.
سهراب بهاری: شخصیتی پیچیده و ملموس
ولی وقتی در سکانس دیگری کشمکش او را با فرد اجارهدهنده سوئیت میبینیم، دیگر نمیتوانیم به راحتی او را با یک کلمه معرفی کنیم. حالا برای توصیف او باید از جملات زیادی استفاده کنیم. او مثل همه ما پیچیدگیهایی دارد. با خودش بر سر رعایت کردن یا نکردن امری میجنگد. ممکن است نتواند به باورهای خودش عمل کند و یا گاه عمل کند و گاه بلغزد. ممکن است تلاش کرده باشد که مرتکب فلان کار نشود، اما گاه آن را مرتکب میشود و بعد خودش را ضعیف میبیند.
حالا که به واسطه دیالوگهایی که به گذشته اشاره دارند، سهراب را تا حدودی میشناسیم، وقت آن میرسد که او وارد کنش و کشمکش شود. وقت آن رسیده تا به اعماق وجودش در لایههای احساس و افکارش از طریق رفتار و عکسالعملش نفوذ کنیم.
سهراب بهاری: ایدهآلگرا و ناکام
در سکانسی که سهراب با دوستدختر قدیمیاش، مریم، روبرو میشود، علاوه بر اینکه از آرزوهای بربادرفته و دردهایش مطلع میگردیم، از حقارتی که پشت غرورش پنهان کرده بود نیز باخبر میشویم. از ابتدای فیلم، طی حوادث، دیالوگها، کنشها و واکنشها درمییابیم که سهراب احساس ناکامی میکند. از طرفی، وقتی وارد شهر میشود، وصف شخصیت روزهای دانشجوییاش را از زبان دیگران میشنود و با لایههای نهان و سیاه شخصیت خود مواجه میشود.
حل معمــا و افشای راز
وقتی سهراب با دختری روبرو میشود که در گذشته به او توجه داشته است و حالا فراموشش کرده، همه عوامل او را به این سو سوق میدهد که شخصیتش را پنهان سازد و کاراکتری را که طی سالها از خود در ذهن دیگران ساخته است، مخفی کرده و مُزورانه با شخصیت مورد پسند مریم به او نزدیک شود. اما در صحنهای اثرگذار، درست وقتی به خلوت مریم راه یافته و خود را کامیاب میپندارد، راز بزرگ فیلم افشا میشود. او در گذشته از علاقه مریم سوءاستفاده کرده، مانع رشد او شده و با تحقیر و تخریبش او را مطیع خود ساخته است. سهراب حتی با پخش صوت مکالمات خصوصیاش، وی را بیآبرو کرده است و این بیآبرویی سبب شده تا مریم وانمود کند که دچار فراموشی شده است.
فروپاشی؛ نقطه عطف شخصیت سهراب
در این لحظه از فیلم، مخاطب همراه سهراب با شخصیت چرک و عریان او مواجه میشود. اینجا نقطه عطف شخصیت سهراب است؛ لحظهای که شخصیت مغرور و متکبرش فرو میپاشد و چشم در چشم با خویشتن واقعیاش روبرو میگردد.
ایده فراموشی؛ یک موقعیت بکر دراماتیک
آرمان خوانساریان (نویسنده و کارگردان) با طراحی این موقعیت بکر، یعنی مواجهه با مریم که دچار فراموشی شده، و استفادهای که در خلق رابطهای کمنظیر از آن نموده است، تسلطش را نشان داده و به فیلم قد و قامت بخشیده است. در رابطه با طراحی این ایده دراماتیک گیرا، آرمان خوانساریان (نویسنده و کارگردان) میگوید که همکلاسی قدیمیاش را بعد از سالها در آلمان میبیند که بسیاری از خاطرات مشترکشان را به یاد نمیآورده است. آن روز جرقه این ایده در ذهنش شکل میگیرد.
شخصیت پردازی؛ دوگانه کلیشه و باورپذیری
این پیرنگ و موقعیت بکر دراماتیک بدون وجود شخصیتهایی عمیق و پرداخت شده کامل نمیشود. قاعده مهم در رابطه با شخصیتپردازی در هر فیلمی این است که اگرچه رفتارهای شخصیتها باورپذیرند و از آنها برمیآیند، اما قابل پیشبینی نیستند. اصولاً عیار عمیق بودن کاراکترها و غیر کلیشهای بودن شخصیتها و کنشهایشان این است که رفتارهایشان غیر قابل پیشبینی باشد اما بروز آنها غیرقابلباور نباشد.
کشمکشهای باورپذیر و غیرقابل پیشبینی
در رابطه با قاعده ذکر شده، و به عنوان نمونهای از طراحی درست کنشها و کشمکشها در فیلم جنگل پرتقال به این مثال توجه بفرمایید: وقتی صاحب سوئیت در سایت آگهی دروغ زده بود، اگر سهراب در مقابل عجز و لابه صاحب سوئیت، بیرحمانه شکایت میکرد و تمام پولش را پس میگرفت، شخصیت بدجنس او بسیار کلیشهای میشد. اگر وقتی صاحب سوئیت گفت: “پولت را پس نمیدهم، هر کاری میخواهی بکن”، سهراب پولش را رها میکرد و میرفت، چنین رفتاری از شخصیت او بر نمیآمد و باورپذیر نمیشد. ولی فیلم به خوبی طی رفتوبرگشتهایی دقیق و درست، و با کنشهایی که به خوبی طراحی شدهاند، کشمکشی باورپذیر اما غیر قابل پیشبینی به تصویر میکشد.
پایانبندی و پیام نهایی فیلم جنگل پرتقال
خلق یک فیلم قابلستایش و مثالزدنی به یک پایانبندی ستودنی نیازمند است. متغیری که در بسیاری از فیلمهای خوب سینما وجود ندارد، و البته جنگل پرتقال تا حدودی از پس آن برآمده است. موتیف پاترول و آن جاده در کوهستان که چند بار در قالب یک عکس میبینیم، به آرزویی کوچک و نماد موفقیت بدل میشود. نمای پاترول که از جاده بالا میرود، به طور نمادین، پیروزی سهراب را به تصویر میکشد. خواه ماجرای آن شب در ویلا حقیقت داشته باشد و او به شهرت رسیده، و خواه رویایی بیش نبوده باشد، به هر حال او توانست با خودش روبرو شود، از ایدهآلگرایی و حسرت دست بشوید، و چه بسا تصویر پلشت و چرکآلود خود را در ذهن مریم و در خاطره یک شهر پاک و تمیز سازد. آیا چنین دستاوردی برای رسیدن به موفقیت کافی نیست؟