فیلم عشق سگی (Amores Perros) ساخته آلخاندرو گونزالس ایناریتو یکی از آثار برجسته سینمای مکزیک و جهان است که با استفاده از روایتهای موازی و موضوعات پیچیده، تصویری تاریک و واقعی از زندگی انسانها در قالب سه داستان متصل به یک تصادف ترسیم میکند. در این مقاله قصد داریم به نقد و بررسی فیلم عشق سگی بپردازیم.
داستان سگها و آدمها
فیلم عشق سگی روایتگر عشق و خیانت و بیوفایی است. روایت آدمهایی که زندگیشان با خشم و خیانت و وحشت در هم پیچیده، و نور و امان و امیدش به رنج و تباهی و سیاهی بدل گشته است.
این فیلم مکزیکی که بخش اول از سهگانه مرگ است، در سه اپیزود روایت میشود. سه پیرنگ که از طریق یک تصادف به یکدیگر مرتبط میشوند. این سه اپیزود داستان سه خانواده را تعریف میکنند. در اپیزود اول اکتاویا عاشق همسرِ برادر خود میشود، و در ادامه سعی میکند برای دستیابی به خواستهاش برادر را کنار بزند. بخشی از این پیرنگ به جنگ سگها مربوط میشود.
در اپیزود دوم دنیل به همسرش خیانت کرده و با یک مدل ارتباط برقرار میکند. در این اپیزود سگ بنیان زندگی مشترک این عاشق و معشوق را متزلزل میکند. سگی که مفقود و مجروح شده، و باعث نگرانی صاحبانش میگردد.
در اپیزود سوم، چیوو همسر سابق و ناپدری دخترش را کشته و همچون یک کارتنخواب با چند سگش به زندگی ادامه میدهد. در این اپیزود، پیرنگ فرعیِ مردی که قصد کشتن برادرش را دارد، در بیان درونمایه فیلم نقش مهمی دارد.
اما چرا عشق سگی؟
داستان هریک از اپیزودهای فیلم پیرامون یک سگ میچرخد. سگ که نماد وفاداری، و در عین حال نمود خشمی ذاتی و غریزی است، متناسب با سرشت حیوانیاش، بی چشمداشت، فرمانبرداری میکند. و البته برای نیازهایش میجنگد. و در مقابل، انسان، ناسپاسی میکند، طمع میورزد و همچون قابیل، برادر میکشد. در فیلم، انسانها نه دوستان خوبی برای یکدیگر هستند، و نه به هم وفادارند. اما همین آدمها روابط محبتآمیزی با سگها دارند.
قتل، کینه و خیانت
فیلم در آستانه هزاره سوم، با لحنی واضح به ترسیم تصویر شفافی از انسان میپردازد، و صریح و واضح مفاهیمی چون خوبی و بدی، وفاداری و خیانت و عشق و کینه را تجسم میبخشد. مفاهیمی که در همه زمانها و فرهنگها شناخته شده و قابل تشخیصدادن هستند.
در سه داستان، درونمایه خیانت به برادر و همسر و قتل ایشان، در ترکیب با تصاویری خشن از جنگ سگها و کشته شدنِ آنها گنجانده شده است. گویی فیلم زندگی انسانها و سگها و خشونت ذاتی آنها را با یکدیگر مقایسه میکند.
فرم و شیوه روایتگری فیلم | کلاسیک یا پستمدرن؟
روایتِ سه داستان موازی در سه اپیزود متلاقی، روشی است که بیشتر در آثار پستمدرن مثل پالپفیکشن شاهد آن هستیم. در این آثار اتفاقاتِ تصادفی نقش مهمی در پیشبرد داستان دارند. دلیل آن نیز، نگرشی است که فیلمهای پستمدرن و ساختار ضدپیرنگ به نظامِ علتومعلول دارند (که شرح فلسفه این نگرش از حوصله این مقاله خارج است).
در آثار کلاسیک که از پیرنگ تبعیت میکنند، علت و انگیزه رویدادها از اهمیت بالایی برخوردار است. بنابراین پس از هر رویداد این سوال در ذهن ایجاد میشود: “چرا چنین شد؟” . همچنین در این آثار، شخصیتها و بازتاب اعمالشان رشته حوادث را به وجود میآورند. بنابراین در ساختار پیرنگ شخصیتها بر اتفاقات و تحولات تاثیرگذارند.
طبق این توضیحات، با وجود اینکه فیلم عشق سگی برخی شاخصه های پست مدرن را داراست، نمیتوان آن را یک اثر ضدپیرنگ و پستمدرن دانست. اتفاقا مولفههایی در فیلم وجود دارد که آن را به فضای کلاسیک نزدیک میکند. مثلا وجودِ شخصیتهایی کاملا فعال _که تصمیم میگیرند و تغییر ایجاد میکنند_ و یا عیانبودنِ خوبی و بدی و تقابل قهرمان و ضدقهرمان از مولفههای سینمای کلاسیک محسوب میشوند.
تصادف یا مجازات؟
هرچند ظاهرا تصادف دو خودرو نقش مهمی در پیشبرد داستان دارد، اما اتفاقات فیلم تابع نظام علت و معلول هستند. برای اینکه دقیقتر این مسئله را بررسی کنیم، لازم است اصطلاح “تصادف” را تعریف کنیم. “تصادف” در داستان به معنی حادثه و رویدادی غیر قابلپیشبینی است که بدون دلیل آشکاری رخ میدهد.
اما در فیلم عشق سگی شخصیتهای اصلی فیلم، که با خیانت و جنایت سعی در رسیدن به آرزوهایشان داشتند، همچون آثار کلاسیک، در نهایت ناکام میمانند و مجازات میشوند. آیا نمیتوان اینطور تصور کرد که تصادفی که منجر به قطع شدن پای زن شده است تاوان رابطه نامشروع وی با دنیل است؟ آیا حوادثی که برای اکتاویا رخ میدهد تصادفی است؟ در واقع فیلم باوری کلاسیک و مذهبی دارد؛ به این معنی که هریک از کاراکترها در نهایت جزای اعمال خود را میبینند.
بنابراین برخورد دو خودرو با یکدیگر، نه یک حادثه، که مجازات اعمال شخصیتها و معلول کنشهای ایشان است. با این اوصاف، با وجود شباهتی که فیلم عشق سگی به آثار پستمدرن دارد، نمیتوان آن را فیلمی پستمدرن دانست.
از نظر بصری، نوع دکوپاژ، نحوه قاببندی و تصویربرداری و تدوین، فیلم تا حدی از اصول مرسوم کلاسیک فاصله گرفته و به فیلمهای مولف و مدرن نزدیک میشود.
در مجموع میتوان گفت ایناریتو توانسته است سبک و امضای خود را در فیلمی داستانگو باقی بگذارد و تجربهای سرگرمکننده را برای مخاطبش به ارمغان بیاورد.