داستانها در طول تاریخ زندگی بشر همواره آینه و تصویری از زندگی واقعی ما بودهاند. آنها گاه چشماندازی اساطیری از زندگی هستند و آرزوهایمان را به تصویر میکشند، و گاه چینش هنرمندانه وقایع روزمرهاند و واقعیت زندگی را نشان میدهند. گاه پاسخگوی میل به آفرینش و نیاز به خیالپردازی هستند و در قالب فانتزی ظاهر میشوند و گاه از چهره حقیقی زندگی پرده بر میدارند. در ادامه این مطلب قصد داریم به داستان زندگی و رابطه داستان با زندگی بپردازیم و فیلم طلا و مس را به عنوان نمونه، مورد تحلیل و بررسی قرار دهیم.
کهنالگوها و فرمولهای داستان
آنچه که میتوان گفت در همه داستانها مشترک است، انطباق با بخشی از وجود ماست که از قرنها زندگیکردن در این کره خاکی شکل گرفته است. غریزه، فطرت، کهنالگو یا هر چیز دیگری که اسمش را میخواهید بگذارید در ساختار، متن و فرامتن قصهها تنیده شده است. این الگوهای کهن کیفیات جهانشمول تجربه بشرند و فارغ از زمان و مکان، زبان مشترک همه انسانها هستند.
قهرمان
مثلاً همه ما در وجودمان به یک قهرمان نیاز داریم. هر چند که در اصالتِ وجود قهرمان، و در تغییرپذیری و فعالبودنِ انسان _برای تحقق یافتن قهرمان_ بحثها وجود دارد،اما به هر حال همه ما حداقل در دوران کودکی چنین قهرمانی را در ذهن پروراندهایم. قهرمانی که برای رسیدن به هدفی مشخص میجنگد، سختیها را تحمل میکند و دچار کشمکش میشود. و آیا استخوان بندی و اساس داستان چیزی جز کشمکش و تلاش قهرمان برای رسیدن به هدفی مشخص است؟
کنجکاوی و معما
مثال دیگر از انطباق ساختار روایت داستان با بنیاد فطری وجود انسان، میل به دانستن یا همان کنجکاوی است. همه ما دوست داریم قصه زندگی افرادی را که با ما تفاوت دارند بشنویم. مثلاً اولین عاملی که ما را به دیدن فیلم پدرخوانده ترغیب می کند، تمایل به دیدن و شنیدنِ داستان زندگی گنگسترهایی است که شاید هیچگاه در زندگی روزمره با آنها مواجه نشدهایم. ما تمایل داریم زندگی انسانهایی قدرتمندتر و ثروتمندتر از خودمان را تماشا کنیم.
علاوه بر این، معما در فیلمها از جمله عوامل جذاب است. کشف قاتل در سریالهای پوآرو و شرلوکهلمز و یا پیبردن به راز فیلمهایی چون روانی (Psycho)، قایمموشک (Hide and Seek)، بازی (The Game)، هفت (Seven)، هویت (Identity) و دوست قدیمی (پیرپسر Oldboy) و… همیشه هیجانانگیز بوده است.
بگذارید برای درک بهتر موضوع، فیلمی را به عنوان نمونه در نظر گرفته و برخی از این الگوهای کهن را در اثنای تحلیل این فیلم بررسی کنیم.
فیلم طلا و مس ساخته همایون اسعدیان داستان طلبهای جوان به نام سیدرضا را روایت میکند که برای تحصیل به همراه همسرش از شهرستان به تهران مهاجرت میکند. طبیعتاً هدف و اولویت او در زندگی تحصیل علم است. اما اتفاقی در زندگی او رقم میخورد که مسیر زندگیاش را تغییر میدهد.
اولین عاملی که ما را به سوی دیدن فیلم سوق میدهد، کنجکاوی برای پیبردن به داستان کسی است که نوع زندگیاش با ما بسیار متفاوت است؛ یک روحانی.
در ادامه همسر این سید روحانی به بیماری اماس دچار شده و چند روزی در بیمارستان بستری میماند. آقا سید بایستی از دختر دبستانی و پسر چند ماههاش مراقبت کرده و زندگی را بچرخاند.
شباهت
در اینجا سر و کله الگوی غریزی دیگری پیدا میشود. ما انسانها به هرآنچه که شباهتی با ما داشته باشد، تمایل پیدا میکنیم. مثلاً نصیحت دوستی هم سن و سال که مثل ما لباس میپوشد، با ملزومات دنیای مدرن، همچون شبکههای اجتماعی مانوس است و سبک زندگیاش به ما نزدیکتر است، برایمان جذابیت بیشتری دارد، تا نصیحت پیرمردی قدیمی و از فرهنگی متفاوت، که حتی دایره لغاتش با ما متفاوت است. این مکانیزم چندهزارساله سبب میشده است که اجدادمان در مقابل خطر بیگانگان، با شبیهترین و نزدیکترین موجودات مانوس و متحد شوند. اکنون وقتی شخصی که سبک زندگی متفاوتی دارد، به ما شبیه میشود، این مکانیزم احساس خوشایندی در ما ایجاد میکند. تماشای اینکه یک روحانی روستایی _با تمام تفاوتهایی که به واسطه طبقه اجتماعیاش با ما دارد_ مجبور میشود مثل ما کار کند، قالی ببافد، آشپزی کرده و با همسایهها معاشرت کند، برای ما مطلوب است.
تضاد
از طرفی الگوی تضاد هم جذابیت دارد. مثلاً آقا سید رضا مجبور میشود برای ساکت کردن بچه، از دختر همسایه بخواهد که موسیقی پخش کند. سر زدن چنین اعمالی از یک روحانی دور از ذهن است و جذابیت دارد. این دو الگو در سالهای گذشته دستمایه بسیاری از فیلمهای کمدی شدهاند.در فیلم هایی مثل مارمولک، دینامیت، اکسیدان، چپ راست و… کاراکترهایی را میبینیم که مجبور میشوند با آدمهای متضاد خود همزیستی داشته و یا در موقعیت آدم های متضاد خود قرار بگیرند.
ترحم
فرمول دیگر که در مثال مورد بحث بسیار جذاب عمل می کند، حس ترحم است. ما زنی را میبینیم که به بیماری اماس مبتلا شده و از کار کردن عاجز است. به تبع چنین اتفاقی، بارِ امور زندگی بر دوش آقا سید میافتد. زن از اینکه وَبال گردن همسر خود شده، رنج میکشد و حس ترحمی را در ما ایجاد میکند. الگوی ترحم _ آن هم برای یک زن _ از تاثیرگذارترین الگوهاست. ارسطو از ترحم به عنوان یکی از عوامل جذابیت داستان یاد میکند. از آلفرد هیچکاک جملهای را با این مضمون نقل میکنند که در سالهای پایانی فعالیتش گفته است: دیگر در سینما زنها زجر نمیکشند، پس من نمیتوانم فیلمی بسازم! این جمله به نقش کهن الگوی ترحم در جذاب ساختن داستان اشاره میکند. فیلمهایی مثل رگ خواب و شوکران به خوبی از این کهن الگو استفاده کرده اند.
عشق
بدیهی است یک کهن الگوی قدیمی عشق است. اگر عاشق و معشوق بدون هیچ مانعی به وصال برسند و یا پس از وصال هیچ دشواری در زندگیشان نداشته باشند، داستانی خلق نمیشود. در فیلم طلا و مس بیماری و مرگ عشق را تهدید میکند. الگویی که بسیار غمانگیز اما گیرا و اثربخش است.
تغییر
فرمول دیگری که بیننده را همسو و همراه میکند، تغییر است. تغییر از جمله عناصر کلاسیک درام است، و ریشه در نهاد بشر دارد. وقتی مقابله شخصیت با موانع و تهدیدها در ساختار کلاسیک داستان به نقطه اوج خود میرسد، دگرگونی و تغییر اتفاق میافتد. این ساختار برگرفته از جهانبینی کهنِ بشر است.
کشمکش به مثابه امتحان؛ از مس تا طلا
حالا وقت آن رسیده است که آقا سید به واسطه تحمل رنجها، به نقطه عطف و مرحله دگرگونی برسد. به گداختن نقره برای خالص شدن امتحان، و به تفتیدن طلا برای اینکه عیار پیدا کند، افتتان و فتنه میگویند. حالا وقت آن است که حرارت دردها و رنج ها یا همان امتحان و فتنه، مسِ شخصیت فیلم را به طلا تبدیل کند. آیا این امر آینه تمام نمای زندگی نیست؟
کاراکترها در داستان بهواسطه کنش و فعالیت بروز و ظهور پیدا کرده، شناسانده میشوند. در زندگی هم صفات بالقوه در تقابل با موانع و در جهد و نبرد با زندگی بالفعل میشوند. بنابراین سختیها، عناصر زندگی و عامل شکوفایی و بروز تواناییها و خصایص انسانها هستند.
داستان و زندگی
رابطه داستان و زندگی رابطه ای دوطرفه است. اگر داستان جلوهگر زندگی نباشد پوچ و بیمایه خواهد بود. و اگر زندگی از عناصر داستان، همچون حرکت، موانع، کشمکش و هدف خالی باشد، زندگیمان داستان نخواهد داشت. اگر کهنالگوهایی چون عشق، ترحم و حتی نفرت، به زندگی راه نیابند، قطعا کسی تمایلی به شنیدنِ قصه زندگی ما نخواهد داشت.
اصولاً فیلمهایی که منطبق بر الگوی طبیعی قصه هستند (که از آنها به شاهپیرنگ تعبیر میکنیم)، در واقع منطبق بر فطرت و سرشت آدمی نیز هستند. از این رو بر دل مینشینند. و آدمهایی که هدف، دشواری، کشمکش و قهرمان دارند، داستانهایی شنیدنی برای تعریفکردن خواهند داشت.